-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 18 آبان 1396 12:30
برای هزارمین بار بخاطر بچه بازی هات این زندگی رو خراب ردی ااین روزا رو ک با خودم کلنجار میرم این روزا که حسی بهت ندارم چهار سال کافی بود؟ احساساتمو با وسواس و نازاحتی های روحی و روانیت و عرور میخره و بی خودت خراب کردی و من الان یه آدم دیگم دیگه حسی بهت ندارن،،، اینجا که میتونم راحت باشم اینجا میتونم بگم علت اینکه...
-
تخیلات
چهارشنبه 29 شهریور 1396 22:16
گاهی وقتا همینطور ک دارم با کسی حرف میزنم یهو تصویری از بچگیم میاد جلو چشمام عجیبه انگار دارم رو پله های داخل خونه عمم میدووم دستم رو نرده های گچی پهنش اینا یعنی چی
-
خدایا شکرت
چهارشنبه 29 شهریور 1396 22:14
مامان همینکه راه میری با همه مشکلاتی ک با هم داریم خداررهزاربار شکر میکنم
-
مامان پیر نشو
چهارشنبه 18 مرداد 1396 00:26
جلوی چشمام داری پیر میشی میخوام بگم که نه من که چیزی از جوونیت ندیدم هرچی یادمه ناراحتی و پیری بود چشم باز کردم سیاه تنت بود همش واسه سیر کردن شکم ما دوییدی تازه من هنوز بچه ندارم که تو انقد پیر شدنمیخواااااام پیر بشی میفهمی صاف راه برو زود نشین در و دیوار و نگیر من طاقت ندارم
-
مامانم
سهشنبه 17 مرداد 1396 19:27
مادر کمر دردش زده به پاهاش طوری که به سختی راه میره انگار واقعا پیر شده عمش منتظرم زودتر خوب بشه رفتیم دکتر گفت دو تا از مهره های کمرش دیسک نداره و پیشنهاد جراحی هم نداد خودشم میترسید که جراحی کنه و پشیمون شد نمیتونه صاف راه بره و عصا باید پیشش باشه بازم خداروشکر که جراحی نکرد و دکترش راستش رو گفت
-
روزهای خوب
سهشنبه 3 مرداد 1396 13:35
بخاطر روزهایی که خونه هستم خداروشکر میخوام امروز برم بیرون و به عینک دودی بخرم خیلی وقته که نیتش رو داشتم ولی خب به دلایل اینکه مثلا ولخرجی نکنم و این حرفا نمیخریدم ولی حالا به این نتیجه رسیدم مه ادم از فرداش خبر نداره پس بهتره اونطور که دوس داره زندگی کنه دلم میخواد برم باشگاه دلم گردش میخواد...
-
مریم میرزاخانی
شنبه 24 تیر 1396 14:31
انگار قرار بوده تمام اون دانشجو هایی ک از المپیاد برمیگشتن داخل اون صانحه تصادف بمیرن و مریم میرزاخانی زنده بود و حالا تو جوونی و اوج سرطان به جرنش رخنه کنه و از همسر و بچه ش خداحافظی کنه خدایا خیلی عجیبه نمیدونم چی بگم خدایش بیامرزد
-
رنگمو
یکشنبه 4 تیر 1396 18:01
دیگه از خیر رنگ کردن موهام اونم با دکلره گذشتم همین رنگ معمولی مشکلش چی بود اخه البته موی بلوند هم. خوشگلیای خودشو داره ها ولی واقعا از اینکه همش باید از موهای خشک مراقبت کنی سخته چقد ریزش مو داشتم باورتون نمیشه الانم همش بعد حموم وقتی خیسه محلول روغن زیتون و بادوم میزنم خداروشکر از اون وضعیت خشک و سوخته. رد شدیم بهتر...
-
هیجان کمیاب
یکشنبه 4 تیر 1396 17:56
خیلی وقته که. دیگه. هیچ چیز مثل بچگیام هیجان نداره مثلا خرید کردن☹️ جدیدا. دلم دوچرخه میخواد که بریم دوچرخه سواری احتمال خیلی زیاد ماه بعد میخرمش
-
بعد از مدت ها
جمعه 12 خرداد 1396 22:54
هرچی ک بیشتر بزرگ میشم انگار برعکس میشم انگار یادم میره از زندگیم چی میخوام بگذریم گوشی جدید خریدم
-
کودکانه
دوشنبه 25 اردیبهشت 1396 22:19
مانند کودکی دبستانی با کوله پشتی سنگین در کوچه ای بی انتها راه میروم کچی در دستم خط زندگیم را بالا و پایین میکشم بی هدف راه میروم شعر میخوانم... جلوی پایم را نگاه نمیکنم. حواسم به اطرافم نیست در پی شیطنت کودکانه حالا راه را گم کرده ام من هنوز با وجود اینکه میدانم خانه را گم میکنم همچنان کچ را روی دیوار میکشم ...
-
جشن ع . ق.د. -سر و ش
جمعه 22 اردیبهشت 1396 20:40
هفته پیش پنجشنبه صبح رفتیم شمال و جمعه عصر برگشتیم. البته قرار بود جمعه باشه ک برنامه ریزی هامون بهم خورد و من به صورت کاملا شانسی در یک روز شلوغ مرخصی گرفتم و رفتیم شمال. به حدی خوش گذشت ک فکرشم نمیکردم. بعد از مدت ها یه مجلس قاطی رفتیم و کلی رقصیدیم و رفتارای مهدی عجیب بود. گیر نمیداد و خودشم پایه رقصیدن بود. فرداشم...
-
ملودی تازه میخواهم
پنجشنبه 31 فروردین 1396 22:53
دلم ملودی میخواهد ملودی شیرین و ارامش بخش زندگی خودم.
-
دیلینگ دیلینگ پست جدید
پنجشنبه 31 فروردین 1396 22:08
سلام ک نام خداوندست خوبیم و خوشیم و میرم سرکار و میام و از این داستان لذت میبرم ولی..... راه و دوری مسافت خیلی اذیت میکنه. همش به این فکر میکنم ک چرا دارم خودم رو جر میدم!؟ بچه ؟! الان وقتش نیست ولی موضوع سن و سالمون هم هست. برای من اصلا مهم نیست داشتنش ولی همش میگه نمیشه ک نباشه... خستم از زندگی ای ک واسه خودم ساختم...
-
پرنده و پرواز و زندگی در تعطیلات کاری
شنبه 12 فروردین 1396 22:32
سلام ک نام خداوندست خب عید ما در تاریخ 5 فردردین تموم شد و از 6 ام رفتیم سرکارمون. آما مهو تعطیل بود تا 13 ام و باز هم آما از محبت های عشقم کم نشد و هر روز صب مهو من و رسوند تا درم در بیمارستان. صب ها با بی حالی میرفتم ولی کار خوب بود. تنها مشکل اینه ک راهم دوره.... برای کارشناسی تجربی ثبت نام کردم... هنوزم دو دل هستم...
-
پدر دلتنگی من بی پایان است
پنجشنبه 3 فروردین 1396 22:37
-
خبرایییییییییییییییییی خوووووووووووووب
پنجشنبه 26 اسفند 1395 12:07
سلام دوستان نازنیم دلم براتون تنگ شده ولی انقد ساعت کاریم خسته کننده ست که وقتی میرسم خونه فقط شام میخوریم و بعدشم خواب راستی ما خونه خریدیم.... پول ما به خونه داخل ت ه را نسر رسید و بیشتر نتونستیم پول جور کنیم که با وام البته خریدیم... بچه ها من هنوزم با 28 سال سن دلم برای پدرم که در 5 سالگی از دستت دادمش تنگ میشه و...
-
رفیقم کجایی
پنجشنبه 26 اسفند 1395 11:53
سال 95 داره تموم میشهه و میشه گفت که تموم شده ... متنی که مینویسم هیچ ربطی به حال و هوای زندگی دونفره و خانوادگیم نداره و کاملا درونیه و برای هیچکس نگفتم.. از دیروز که خبر فوت افشین یداللهی رو شنیدم میبینم که خدا داره تمام بنده های خاص و خوبش رو میبره... و حتما جایی مشکلی هست و میخواد ما در اتش خودمون با کینه و حسرت و...
-
به نام خداوند ستارگان
یکشنبه 1 اسفند 1395 21:34
تو که از رگ گردن به من نزدیک تری تو که هر لحظه با دستای گرمت دستای سرد و بی روح منو میگیری تو که هر روز صبح زود وقتی هنوز خورشید از لا به لای ابر ها و کوه ها بیرون نیومدن از لا به لای ستاره ها منو نگاه میکنی میدونی که تنها حامی و پشتوانه زنندگی منی میدونم که این روزا دوباره دارم پیدات میکنم انگار دوباره دارم به روزای...
-
نمیدونم چه حسی میتونه باشه
سهشنبه 26 بهمن 1395 13:57
اینکه چرا اومدم بنویسم و اینکه چرا وبلاگ قبلی رو حذذف کردم از روی درد های محیط کار و زندگی بودن اینکه نوشتن میتونه ادم رو اروم کنه اونم نمیدونم اینکه فردا چه روزیه و چه چیزی در انتظار ادمه اونم مهم نیست تنها هدفی که این روزها باعث خوش حالیم میشه اینه که میخوام دنیام رو با یه تولد زیر و رو کنم
-
سلام که نام خداوند است
سهشنبه 26 بهمن 1395 13:16
این اولین روز نوشتن این وبلاگه امیدوارم که مثل روزهای سابق به باد نره