سلام ک نام خداوندست
خوبیم و خوشیم و میرم سرکار و میام و از این داستان لذت میبرم ولی..... راه و دوری مسافت خیلی اذیت میکنه.
همش به این فکر میکنم ک چرا دارم خودم رو جر میدم!؟
بچه ؟! الان وقتش نیست ولی موضوع سن و سالمون هم هست.
برای من اصلا مهم نیست داشتنش ولی همش میگه نمیشه ک نباشه...
خستم از زندگی ای ک واسه خودم ساختم همش درگیر پولم. درگیر کار به صورت تراکتوری
چرا اخه!؟؟
اگه یه روز تو این مسیر تصادف کنم چی؟
مامانمم همیشه درگیر کارای خودشه... همینکه اون مشکل نداشته باشه واسه من حله.
حدود یه ماهی هست ک سر موضوع برادر و رفتارای مادر دیگر خونش نرفتم....
هنوزم ک هنوزه میخوریم به هم جرقه میزنیم!!!
بگذریم
دوست صمیمی 15 ساله من بعد ده سال کش و قوس بالاخره به ارزوش رسید و با عشقش ازدواج کرد.
رفتم عروسیش و همش بغض داشتم.... اخرش هم کلی پیشم نشسته بود گریه کرد ولی من خودم رو کنترل کردم ک فضا به گ..ا نره.... و کلی انرژی مثبت شدم مثلا....
خیلی خوش گذشت و با خواهر و مادر رفتیم....
میخوام یه برنامه بریزم و بشینم خونه و فقط دنبال ورزش و فعالیت هنری باشم... خسته شدم از کار کردن.... واقعا دیگه نمیتونم... انگار خودم باید ب فکر خودم باشم.
اگه یه روز تو این راه بمیرم هیچکس ککش نمیگزه
سلام به روی ماهت سب جوون

بکش کنار و لذت ببر از همون داشته هات. منو ببین درس عبرت بگیر 
از من به تو نصیحت خودتو درگیر مسائل مالی زندگی مشترک نکن. بخدا هییییییییییچ مردی قدر نمیدونه
اره والا راس میگی
ولی درس عبرت نمیشه ک