برای هزارمین بار  بخاطر بچه بازی هات این زندگی رو خراب ردی

ااین روزا رو ک با خودم کلنجار میرم 

این روزا که حسی بهت ندارم

چهار سال کافی بود؟

احساساتمو با وسواس و نازاحتی های روحی و روانیت و عرور میخره و بی خودت خراب کردی

و من الان یه آدم دیگم

دیگه حسی بهت ندارن،،، اینجا که میتونم راحت باشم

اینجا میتونم بگم علت اینکه نمیتونم باهات نزدیک باشم چیه

تقصیر رفتارای توعه لعنتی

افسرده شدم 

این بود جواب اونهمه از خودگذشتگی...تحمل بی پولی..تحمل زندگی وسط بیابون اول زندگی

و کاش هیجوقت این ادم اشتباه که تو هستی رو انتخاب نمیکردم

تخیلات

گاهی وقتا همینطور ک دارم با کسی حرف میزنم

یهو تصویری از بچگیم میاد جلو چشمام

عجیبه

انگار دارم رو پله های داخل خونه عمم میدووم

دستم رو نرده های گچی پهنش 


اینا یعنی چی

خدایا شکرت

مامان

همینکه راه میری

با همه مشکلاتی ک با هم داریم

خداررهزاربار شکر میکنم

مامان پیر نشو

جلوی چشمام داری پیر میشی

میخوام بگم که نه

من که چیزی از جوونیت ندیدم

هرچی یادمه ناراحتی و پیری بود

چشم باز کردم سیاه تنت بود

همش واسه سیر کردن شکم ما دوییدی

تازه من هنوز بچه ندارم که 

تو انقد پیر شدنمیخواااااام  پیر بشی میفهمی

صاف راه برو

زود نشین

در و دیوار و نگیر 

من طاقت ندارم


مامانم

مادر کمر دردش زده به پاهاش

طوری که به سختی راه میره

انگار واقعا پیر شده

عمش منتظرم زودتر خوب بشه

رفتیم دکتر گفت دو تا از مهره های کمرش دیسک نداره و پیشنهاد جراحی هم نداد

خودشم میترسید که جراحی کنه و پشیمون شد

نمیتونه صاف راه بره و عصا باید پیشش باشه

بازم خداروشکر که جراحی نکرد و دکترش راستش رو گفت