کودکانه

مانند کودکی دبستانی

 با کوله پشتی سنگین

در کوچه ای بی انتها راه میروم

کچی در دستم

خط زندگیم را بالا و پایین میکشم

بی هدف

راه میروم

شعر میخوانم...

جلوی پایم را نگاه نمیکنم.

حواسم به اطرافم نیست

در پی شیطنت کودکانه

حالا راه را گم کرده ام

من هنوز با وجود اینکه میدانم

خانه را گم میکنم

همچنان کچ را روی دیوار میکشم ...


جشن ع . ق.د. -سر و ش

هفته پیش پنجشنبه صبح رفتیم شمال و جمعه عصر برگشتیم.

البته قرار بود جمعه باشه ک برنامه ریزی هامون بهم خورد و من به صورت کاملا شانسی در یک روز شلوغ مرخصی گرفتم و رفتیم شمال. به حدی خوش گذشت ک فکرشم نمیکردم.

بعد از مدت ها یه مجلس قاطی رفتیم و کلی رقصیدیم و رفتارای مهدی عجیب بود. گیر نمیداد و خودشم پایه رقصیدن بود.


فرداشم رفتیم جاده دوهزار و بعدشم از اونور اومدیم سمت خونه.


قرار بود جا ب جا بشیم و بریم خونه خودمون ولی متاسفانه با یه برنامه بی برنامه فعلا باید برم جنت و بر گردم!!!